پادشاه و کنیزک ۱

 

#دفتر_اول
#مثنوی_معنوی
#عاشق_شدن_پادشاهی_بر_کنیزک #خریدن_پادشاه_کنیزک_را

بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن

بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین

اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار

یک کنیزک دید شه بر شاه‌راه
شد غلام آن کنیزک پادشاه

مرغ جانش در قفس چون می‌تپید
داد مال و آن کنیزک را خرید

چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد

آن یکی خر داشت، پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود

کوزه بودش آب می‌نامد به دست
آب را چون یافت خود کوزه شکست

شه طبیبان جمع کرد از چپّ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست

جان من سهل است جانِ جانم اوست
دردمند و خسته‌ام، درمانم اوست

هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و دُرّ و مَرجان مرا

جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم

هر یکی از ما مسیح عالمی است
هر اَلَم را در کف ما مرهمی است

گر خدا خواهد نگفتند از بَطَر
پس خدا بنمودشان عجز بشر

ترک استثنا مرادم قسوتی است
نی همین گفتن که عارض حالتی است

ای بسا ناورده استثنا به گفت
جان او با جان استثناست جفت

هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا

آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون، چون جوی شد

از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می‌نمود

از هلیله قبض شد، اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت

شه چو عجز آن حکیمان را بدید
پابرهنه جانب مسجد دوید

رفت در مسجد سوی محراب شد
سجده‌گاه از اشک شه پر آب شد

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشاد در مدح و دعا

کای کمینه بخششت مُلک جهان
من چه گویم چون تو می‌دانی نهان

ای همیشه حاجت ما را پناه
بار دیگر ما غلط کردیم راه

لیک گفتی گرچه می‌دانم سِرَت
زود هم پیدا کُنَش بر ظاهرت

چون برآورد از میان جان خروش
اندر آمد بحر بخشایش به جوش

درمیان گریه خوابش در ربود
دید در خواب او که پیری رو نمود

گفت ای شه مژده! حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا، ز ماست

چونکه آید او حکیمی حاذق است
صادقش دان کو امین و صادق است

در علاجش سِحر مطلق را ببین
در مزاجش قدرت حق را ببین

چون رسید آن وعده‌گاه و روز شد
آفتاب از شرق اخترسوز شد

بود اندر منظره شه منتظر
تا ببیند آنچه بنمودند سِر

دید شخصی فاضلی پرمایه‌ای
آفتابی درمیان سایه‌ای

می‌رسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل خیال

نیست‌وش باشد خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان

بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان

آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مه‌رویان بستان خداست

آن خیالی که شه اندر خواب دید
در رخ مهمان همی آمد پدید

شه به جای حاجبان فاپیش رفت
پیش آن مهمان غیب خویش رفت

هر دو بحری، آشنا آموخته
هر دو جان، بی دوختن بر دوخته

گفت معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان

ای مرا تو مصطفی من چو عمر
از برای خدمتت بندم کمر

مثنوی مولانا

تصحیح نیکلسون

کانال تلگرامی شرح مثنوی جان

masnavijan@

#شرح_مثنوی_جان

درباره

فاطمه قوی نیت هستم. دبیر زبان و ادبیات فارسی و با شرح مثنوی جان با استفاده از شرح اساتید برجسته ادبیات در خدمتتان هستم.

بدون دیدگاه

ارسال دیدگاه